یک هفته پس از اولین سالگرد آشنایی‌مان، دوست‌پسرم در مورد اعتیادش به پورن (فیلم‌های مستهجن) برایم گفت. این موضوع برایم شوک بزرگی بود، از دستش عصبانی بودم که این موضوع را برای مدت‌زمانی طولانی از من پنهان نگهداشته بود و از خودم هم عصبانی بودم که چرا متوجه نشانه‌های آن نشده بودم. مادرم الکلی در حال بهبودی بود، خواهرم معتاد در حال بهبودی است و برادرم احتمالاً یک الکلی است و با این سابقه خانوادگی، باید متوجه نشانه‌هایی می‌شدم یا باید فکرشو می‌کردم. همچنین فکر می‌کردم که میدونم چطور با این موضوع کنار بیام. منظورم اینه که خانواده من با این موضوع کنار آمدند، آن‌وقت من نبایستی بدونم چطور با این موضوع کنار بیام؟! و این بلاتکلیفی آدمو می­کشه…. . نه! من واقعاً نمی­دونستم چطور با این موضوع کنار بیام.

بعدازاینکه او موضوع را به من گفت، برای چند هفته دچار پارانویا شده بودم. به تمام زمان‌هایی فکر می‌کردم که بهش زنگ می‌زدم واو حواسش پرت بود، زمانی‌هایی که من در حال استراحت بودم و او تنها در اتاق نشیمن بود و زمان‌هایی که چیزی را روی موبایلش سریع می‌بست؛ و درنهایت شروع کردم به فکر کردن راجع به اینکه او در تمام این زمان‌ها مشغول چه‌کاری بود. احساس می‌کردم که باید دوروبرش باشم تا نگذارم به سمت اعتیادش برود، اما این غیرممکن بود و دوست نداشتم از آن دوست‌دخترهای “چسبناک” باشم که همیشه راجع به آن‌ها می‌شنویم، بنابراین دنبال کمک گشتم.

دوست‌پسرم از من خواست که راجع به اعتیادش با هیچ‌یک از اعضای خانواده یا دوستانم صحبت نکنم و من موافقت کردم. این یک مسئله شخصی و برایش شرم‌آور بود؛ اما هرچه بیشتر در ذهن خودم گم می‌شدم بیش‌تر نیاز پیدا می‌کردم که با کسی صحبت کنم.

بالاخره طاقتم تمام شد، نمی‌توانستم نفس بکشم و نمی‌توانستم جلوی گریه­هامو بگیرم. دچار حمله شدید ترس و اضطراب شده بودم. درنهایت در مورد دوست‌پسرم و مهم‌ترین رازم با نزدیک‌ترین دوستم صحبت کردم. هنوز به خاطر آن احساس گناه می‌کنم؛ اما همان‌قدر که به آب برای زنده ماندن نیاز داشتم به صحبت راجع به این موضوع نیز نیاز داشتم و این همان روزی بود که متوجه شدم باید تغییری در خودم ایجاد کنم. من باید کاری انجام می‌دادم، باید یک گروه جدید یا یک متخصص پیدا می‌کردم.

پس‌ازآن روز، خیلی زود من به اولین جلسه CoDA رفتم. در اولین گروهی که شرکت کردم احساس خوبی نداشتم. طوری صحبت می‌کردند که انگار قربانی هستند و من نمی‌خواستم که قربانی باشم. مجدداً احساس ناامیدی کردم و مردد بودم که آیا چیز مفیدی اونجا هست، یا نه؟ اما من باید ادامه می‌دادم. جلسه جدیدی پیدا کردم که کمی دورتر بود اما من آماده بودم به هرجایی که در آن احساس راحتی داشته باشم، بروم و این همان جلسه‌ی کدایی بود که من در آن احساس امید و آرامش را پیدا کردم. احساس خوبی داشتم و این احساس شبیه یک فرصت دوباره بود. به مدت یک سال آرزو می‌کردم که کمک از راه برسد، اما معلوم شد که من باید برم و آن را پیدا کنم و CoDA جایی هست که من آن را پیدا کردم.

دانلود pdf

 

Cosette R – ۱۱/۴/۱۹

A week after our one-year anniversary, my boyfriend told me about his porn addiction. It was definitely a shock, and I was

 angry at him that he kept it from me for so long and angry at  myself that I didn’t see the signs. My mom was a recovering alcoholic, my sister a recovering drug addict, and my brother

a suspected alcoholic. And with all this family history, I should have seen the signs, or so I thought.

And I also thought I knew how to deal with this new information. I mean, my family dealt with it, so shouldn’t I know how to deal with it? And in case the suspense will kill you… NO!

I did not really know how to deal with it. Over the next few weeks after he told me, I became paranoid.

I thought about all the times I called him and he seemed distracted, all the times I took a nap and he was out in the

living room by himself, and all the times he quickly clicked out of something that was on his phone.

And then I began thinking about what he was doing all the time. I felt the need to be around him just to prevent him from falling into his addiction.

But it was impossible to keep up with myself, and I did not want to become that “clingy” girlfriend you always hear about.

So, I looked for help. My boyfriend didn’t want me to tell any of my friends or family members about his addiction, and I

agreed.

It’s personal, and it was embarrassing for him. But the and more I got lost inside my own head, the more and more I needed

to talk to SOMEONE.

One day I broke—I couldn’t breathe and couldn’t stop crying. I was having a major panic attack.

I ended up telling my boyfriend’s and my most important secret to my closest friend.

But I needed to tell somebody as much as I needed water to survive. I still feel guilty over it.

And it was that day I knew I had to make a change. I had to

find a new group, a therapist, or SOMETHING!

Soon after that day I went to my first CoDA meeting! The first group I went to didn’t feel The way they spoke made them sound like victims, and I didn’t want to be quite right.

a victim. I again felt hopeless, wondering if the right thing was out there, but I had to I found a new meeting that was a bit further away, but I was prepared to keep trying.

drive anywhere just to find some comfort. And it was at this CoDA meeting I finally found hope and peace.

It felt right, and it felt like a new beginning. For a year, I was

wishing help would just come, but it turns out I had to go and find it. And CoDA is where I found it.

Cosette R – ۱۱/۴/۱۹

 

 

آدرس سایت ایران :coda-ir.og 

کانال تلگرام : @ Addresscoda.ir

خط خدماتی آدرس جلسات ایران : ۰۹۳۹۳۸۹۱۰۶۴

شماره هماهنگی سفارش و ارسال نشریات : ۰۹۹۰۹۶۰۰۳۹۴

خط خدماتی کمیته نشریات : ۰۹۹۱۴۲۸۸۰۳۰

 

keyboard_arrow_up